مقدمه

  جادو و طلسم شاید یکی از پررنگ­ترین رمزهای بشری باشد، راز و رمزهایی دلهره­آور که هم طالب کشف آنها هستیم و هم از مواجه با آنها درهراسیم!

  در گام نخست این سوال رنگ می­گیرد که آیا اصلا جادویی وجود دارد؟

بله دارد!

  هنر ما این است که فراگیریم در این کرانه­ی سراسر ناشناخته­ها و ندانسته­ها چطور زندگی کنیم.

  بشر به قدر و ارزش واقعی خود واقف نیست و در بین میلیاردها انسانی که با په این زمین همواره سرگردان گذاشته­اند درصد بسیار کمی قادر به کشف ابعاد الهی خویش بوده­اند.

  آنها، این مرشدان متعالی، توانسته­اند کالبد نورانی و روحانی خویش را بیابند و با الوهیت پیوندی ناگسستنی ایجاد کنند و تمام زنجیرها و بندهای ذهن خویش را پاره و ذهن مشوش خویش را خاموش کنند.

  تاریخچه­­‌ی جادو

  در گام اول گذرکوتاهی برتاریخچه­ی پیدایش جادو خواهیم داشت، واژه جادو از کلمه­ی انگولاساکسون (wicca) مشتق شده است (به معنای ساحری که نیروی اهریمنی را تضعیف می­کند).

  تامس پی کرینگ در کتاب خود با نام مقاله­ای درباره­ی جادوگری، جادوگران را چنین توصیف می­کند:( جادوگر آسیب نمی­رساند، لعن و نفرین نمی­کند بلکه تنها صدمه­ای که بر انسان­ها وارد شده را درمان می­کند.

منشا جادو به دوران قبل از تاریخ می­رسد، آنجا که قبایل با ترسیم نقوش و خطوط و ایجاد سنگ نگاره­ها با نسل­های بعدی و بعدی ارتباط برقرار کردند.

  باستان شناسان می­گویند:(زن در جوامع اولیه علاوه در خانه­داری، فرزندپروری، اداره­ی جمعیت­های کوچک خانوادگی… صاحب هوش و مشاورخدایان خردمند بوده است. مسئولیت زنان قبیله، شناسایی خشم خدایان و علل آن و راه کارهای نجات از آتش این خشم و همچنین ایجاد بستری جهت پیروزی مردان قبیله در جنگ­ها، شکار و حمایت از قبیله بوده. فرزندان بسیار بیاورند تا قبیله­شان هر روز بیشتر از پیش سرآمد شود.)

  زن در آن دوره می­­بایستی به درک خواص گیاهان و دیگر محصولات خوراکی جهت بهبود بیماری­ها می­رسیدند.

  زنانی اندیشمند که مرزهای تفکر را تا ماورا دنبال می­کردند، روشنایی و تاریکی، باران و باد، تغییرفصول، مرگ و تولد و….درنهایت آنها بر این باور یقین یافتند که هم خدایان خیر و نیکی هستند و هم خدایان شر و اهریمن! پس مسئولیت آنها حفظ قبیله از نفرین و آتش خشم خدایان اهریمنی خواهد بود.

  باتوجه به آثارکشف شده توسط باستان شناسان از همین اندیشه مذاهب اولیه شکل گرفته است، مذاهبی که زنان روحانیان نخستین آن بودند. آنها به تدریج با شناخت گیاهان، داروهای شفابخش را کشف کردند و در کنار آن زهرها و پاد زهرها را شناختند.

زنان شفابخش بودند و هدایت­گر و چنان در نقش خود غرق شدند که پای خدایان گوناگون به زندگی انسان اولیه باز شد. توتم و تابوها، باید و نبایدها، هنجارها و ناهنجارها… همه را این روحانیون شفادهنده ترسیم کردند و کم کم قدرتمندتر شدند. به تدریج مردان هم خدایان خود را آفریدند و قدرتمندترین آنها رب النوع شکار بود.

  انسان­هایی که روز به روز بیشتر و بیشتر می­اندیشیدند و پیش می­رفتند تا به زندگی پس از مرگ رسیدند! آنها مرگ‌ را تنها دوره­ی انتقال از جسمی به جسم دیگر و بازگشت به زندگی می­دانستند و در این انتقال رب النوع شکار می­توانست فرد متوفی در اینجا بود که مردان یک قدم پیشی گرفتند و در حالی که رب النوع باروری همواره زندگی­زا بود، اما برای همراهی و بازگشت مجدد کاری از پس زنان به تدریج از نقش روحانی خویش فاصله گرفتند و تنها نقش شفادهنده­ی خویش را پرقدرت حفظ کردند.

  همواره یک ایدئولوژی، یک جهان بینی، یک ایده، یک اندیشه­ی شاخ و برگ گرفته، رنگ و بوی نخستین خود را ازدست می­دهد، جادو هم از این قاعده مستثنی نبوده و دیگر جادو آن اکسیر راه­گشا و حمایت­گر قبیله نبود و به جادوی سفید و سیاه تقسیم‌ شد. جادوی سفید خلاق و سازنده و جادوی سیاه عامل تخریب و ویرانی و مسبب بیماری بود. جادوگران هر قبیله از انواع ترفندها برای پیروزی و قدرتمندی قبیله­شان استفاده می­کردند. انوع معجون­ها، رقص­های آئینی، قربانی­ها و قربانگاه­ها…‌

  کم­کم راهِ پای شیطان و شیطان‌پرستی به محافل آنها باز شد و تاریخ پا به قرون وسطی و کشتار وسیع جادوگران گذاشت،
طوری که مردم از  خلق و ستایش و حمایت جادوگران به سطوح آمدند و قتل عام آنها آغاز شد و هر فردی که به هر دلیلی چه ظاهری چه رفتاری اندکی و تنها اندکی با جامعه­ی پیرامونش تفاوت داشت جادوگر تلقی شده به فجیع­ترین شکل شکنجه، راستی آزمایی و سپس کشته می­شد.

  تا پادشاهی چالز دوم خون­های بسیار ریخته شد و تا زمان جرج سوم به تدریج در کل اروپا جادو را خرافاتی پوچ و بیهوده تلقی کرده و قتل عام­ها متوقف و جادو رنگ و بوی خودش را از دست داد.

  آنچه از نظر گذشت گذر بسیار کوتاه و مختصر در مورد تاریخچه­ی پیدایش جادو و جادوگری بود و خاطر نشان می­کرد که جادو از یک هدف و ایده­ی خوب که همان حفاظت جامعه­ی کوچک زنان از قبیله­ی خود بود، آغاز و در نهایت به سیاهی و پلیدی ختم شد و تا ابد هم چنین خواهد ماند، مگر اینکه ما بخواهیم ذهن خود را تغییر دهیم! ذهن جمعی و دانش و آگاهی عمومی­مان‌ را!

  چرا ذهن؟

  چون کار ذهن تنیدن بندها و زنجیرهای نامرئی­ست، بندهایی بازدارنده که مانع از رشد می­شود.کار ذهن ترسیم خطوط دست و پاگیر است و آدمی را درست در وسط یک قفس نادیدنی و البته غیرقابل انکار می­اندازد! هزاران باید و نباید، سیاه و سفید، زشت و زیبایی که در نگاه واقع­بینانه همگی پوچ و بی­معناست.

  جادو وجود دارد…

  مشکل کجاست؟ آنجایی که ما به عنوان یک انسان آگاه به حادثه­ای با عنوان و نشان جادو، نیندیشیم، آنوقت جادو حذف می­شود، رنگ می­بازد در گذر زمان! این مسئله به تمامی ابعاد زندگی­مان تعمیم پیدا می­کند.

  سیاهی هست، تباهی هست، ولی وقتی ما راهرو، پذیرنده و ساطع کننده­ی نور باشیم ،دیگر ظلمتی باقی نمی­ماند‌! پس اولین قدم خاموش کردن ذهن است.

سکوت ذهن…!

 


 

  •  سرکار خانم سمیه فنودی
    برگرفته از جلسات جادو و طلسم آقای علی مسعودی مقدم و کتاب سیری درتاریخ جادوگری به قلم‌ پیترهاینینگ
اشتراک گذاری

ریحانه پوربدخشان

نویسنده

دیدگاه کاربران

    نظری ثبت نشده است . اولین نظر را ثبت کنید

ثبت دیدگاه

در حال پاسخ به @ هستید لغو

وبلاگ مشابه